از دهان دررفته‌های یک دخترک



محبتی کردم به یکی که الان بلای جون خودم شده! البته بلای جونم نه، بلای پایان نامم. خیلی مفت مفت، روند کارای دفاعم رو به تاخیر انداختم، سر همین که هر چی بلدم رو به همه میگم :| البته اگه باعث بشه شهریه بدم، همچین مفت هم نیست! :|

دلم میخواد زمان چندسالی بایسته و یه دل سیر به کارای عقب افتاده ام برسم. یا اینکه بی دغدغه؛ اصلا هیییییییچ کاری نکنم و فقط مال خودم باشم.

بعد نوشت: از یکی خواستم چیزی رو بهم یاد بده و هزینشو هم بهش بدم. ایشون به علت زیاد نشدن دست در بازار، و خست علمی، نپذیرفت!



ببخشید که نبودم و جواب ندادم و نخوندمتون این مدت

البته جسته و گریخته بعضی مطالبتون رو خوندم

رفتم مشهد

همراه خواهر

هم خوب بود هم بد

دو روز اولش حالم خیلی بد بود. خیلی که میگم یعنی خیلی بیشتر از خیلی

یه روز تونستم تنهایی برم حرم. اون چندساعت خیلی خوب بود. یه حس تخلیه و بی حسی داشتم بعدش. انگار که دیگه دلت نخواد تا آخر دنیا لبهاتو برای گفتن کلمه ای از هم باز کنی. سکوت کنی و خیره بشی به یه نقطه

موقع برگشت یه حس ترس داشتم. ازین که باز برگردم توی این دنیا. حس علی سنتوری رو خوب درک کردم وقتی به روانشناسش میگفت میخواد برای همیشه توی کمپ بمونه و میترسه برگرده و دوباره بد بشه. شایدم میترسید ازینکه هیچکس توی دنیای بیرون منتظرش نبود.

ولی منم دقیقا همین حسو داشتم. حس اینکه نمیخوام برگردم توی این دنیا. حس ترس از این دنیای مسخره. دلم میخواست اگه میشد میموندم همونجا.

توی راه برگشت دلم میخواست یه اتفاق بیفته و همه چیز تموم بشه. سقوط کنیم یا هرچیزی که برنگردم. حس میکردم حرفامو با خدا زدم و سنگامو وا کندم. ولی نمیدونم چرا انگار براش کافی نبوده حرفای من.



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خیار چنبر Mamrs Coffee حرفهایی که گفته نشد اشعار فاطمی (جدید) دنیا مال دختراست حرفه ای ها مجله گردشگری | معرفی کشور های توریستی و تورهای مسافرتی وب سایت رسمی هنرمند لکستانی حسین ملکی مدرسه شاد nava